پارت۳۰
برای اینکه کسی متوجه نگاهم نشه سریع سوار شدم.شایان بعد از من سوار شد و حرکت کردیم.
_کجا داریم میریم؟
هیچ کودومشون حرفی نزدن.شیشه ها دودی بود.اسلحه ی شایان روی پاهاش بود اما هنوز به سمت من بودن.تا وقتی ماشین ایستاد حدودا ۳۰ دقیقه توی راه بودیم.پیاده که شدیم فهمیدم اومدیم آزمایشگاه...از فکر اینکه میخوان چیکار کنن هم میترسیدم...دوتا ماشین مشکی دیگه هم اونجا بودن.خبری از نگهبانای بیرون سازمان نبود.رو یه شایان گفتم
_چه بلایی سر نگهبانا آوردین؟
جوابی نداد...ترسم بیشتر شد.کمی به جلو هولم داد و گفت
_راه بیفت.
وارد آزمایشگاه شدیم...سکوت ترسناکی همه جارو پر کرده بود.همه ی بچه های آزمایشگاه گوشه ای جمع شده بودن و کنار هم روی زانوهاشون بودن.دستاشون روی سرشون بود و دو نفر جلوشون با اسلحه ایستاده بودن.خدایا اینجا چه خبره...
_بالاخره اومدی؟
با دیدن شریفی چشمام گرد شد...زیر لب گفتم
_رئیس؟...
باورم نمیشد...این همه مدت...شریفی نیم نگاهی بهم انداخت و رو به شایان گفت
_دستگاه آمادست...
با خشم و نفرت به چشماش نگاه کردم و آروم گفتم
_لعنت بهت...
_کجا داریم میریم؟
هیچ کودومشون حرفی نزدن.شیشه ها دودی بود.اسلحه ی شایان روی پاهاش بود اما هنوز به سمت من بودن.تا وقتی ماشین ایستاد حدودا ۳۰ دقیقه توی راه بودیم.پیاده که شدیم فهمیدم اومدیم آزمایشگاه...از فکر اینکه میخوان چیکار کنن هم میترسیدم...دوتا ماشین مشکی دیگه هم اونجا بودن.خبری از نگهبانای بیرون سازمان نبود.رو یه شایان گفتم
_چه بلایی سر نگهبانا آوردین؟
جوابی نداد...ترسم بیشتر شد.کمی به جلو هولم داد و گفت
_راه بیفت.
وارد آزمایشگاه شدیم...سکوت ترسناکی همه جارو پر کرده بود.همه ی بچه های آزمایشگاه گوشه ای جمع شده بودن و کنار هم روی زانوهاشون بودن.دستاشون روی سرشون بود و دو نفر جلوشون با اسلحه ایستاده بودن.خدایا اینجا چه خبره...
_بالاخره اومدی؟
با دیدن شریفی چشمام گرد شد...زیر لب گفتم
_رئیس؟...
باورم نمیشد...این همه مدت...شریفی نیم نگاهی بهم انداخت و رو به شایان گفت
_دستگاه آمادست...
با خشم و نفرت به چشماش نگاه کردم و آروم گفتم
_لعنت بهت...
- ۲.۹k
- ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط